چه جهنمی و آن هیولا هستی که مرا لعنت کن ، بابا وحشت زده با ترس پاهای سکسخارجی خفن او را فشار داد
در غیاب او ، ناپدری پیر من شروع به گوسفند کردن دیو جوانی که یاد گرفته بود در شلوارک جلو یک مرد بالغ قدم بزند ، فکر کرد که این راهی است که باید پیش برود. سرانجام ، او به هم ریخت و اعتراف كرد كه مدتها پیش او را می خواسته بود و لحظه ای بود كه همسرش در سفر کاری قرار داشت ، آیا می توانم فرصتی برای خوابیدن با شما داشته باشم؟ او هیولایی را جلوی خود انداخت ، عضوی که او را در شوک واقعی ترس غرق کرد ، با تعجب از گفتن اینکه او به خصوص مضطرب نیست که سکسخارجی خفن این چیز به واژن فروتنانه خود برود.