پیرمرد همسر دوستش را هلاک می کند ، بیدمشک او را پیچیده ، با انگشتان کلیتوریس را فشرده می کند و به واژن تنگ و چربی فرو می کوس و کون خفن رود.
پیرمرد نزد کشاورز آمد ، اما او در خانه نبود و همسر دوستش او را در آستانانه ملاقات کرد ، او را به خانه دعوت کرد و به سمت چای رفت. یک بطری را از جیبش بیرون کشید و باز کرد. هنگامی که خانم وارد شد ، وی یک کلاه به او داد و داخل آن ریخت ، و از او خواست که خرخر کند و رنگ ادعایی را که ساخته بود ارزیابی کند. به محض استنشاق عمیق ، بلافاصله پاهای خود را دوید کوس و کون خفن و با سنگین وزنش به زمین افتاد. سپس پدربزرگ او را به رختخواب کشید و به سمت لباس خیز زد.